جدول جو
جدول جو

معنی ایف یه - جستجوی لغت در جدول جو

ایف یه
از اصوات به هنگام ابراز انزجار از بوی ناخوش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایسیه
تصویر ایسیه
(دخترانه)
آسیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الفیه
تصویر الفیه
آلت تناسلی مرد، مطالب و تصاویر شهوت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
گردی قهوه ای رنگ و مکیف و عطسه آور که باعث تحریک غشای بینی می شود و جریان اشک را زیاد می کند
فرهنگ فارسی عمید
قصیده یا منظومه ای در هزار بیت که در موضوع های مختلف گفته شده باشد مثلاً الفیۀ ابن معطی در نحو، الفیۀ ابن مالک در نحو
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ / ی یَ)
بمعنی الفینه. (فرهنگ جهانگیری). آلت مردی. (برهان قاطع). آلت تناسل. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). کنایه از آلت تناسل. (از غیاث اللغات). در اصطلاح رندان کنایه از قضیب و ذکر. (غیاث اللغات). شاید لفظ مذکور مخفف الفیه (بکسر لام) عربی باشد و ذکر را در استقامت تشبیه و منسوب به الف کرده اند. (فرهنگ نظام) :
شد بجان الفیه غلام او را
نخورد شلفیه تمام او را.
انوری (در ستایش آلت قاضی کیرنک از فرهنگ نظام ذیل شلفیه).
چه ازو درگذری نوبت بهزاد آید
آنکه با سریت او الفیه ناکاد آید.
سوزنی (از جهانگیری).
و رجوع به الفینه شود.
- صورتها یا نقشهای الفیه، اشکال عجیب از جماع مرد و زن که در کتاب الفیه و شلفیه تصویر شده بود. رجوع به ’الفیه و شلفیه’ شود:
از جد نیکو رای تو وز همت والای تو
رسواترند اعدای تواز نقشهای الفیه.
منوچهری.
این خانه را از سقف تا بپای زمین صورت کردند، صورتهای الفیه از انواع گرد آمدن مردان با زنان، همه برهنه، چنانکه جملۀ آن کتاب را صورت و حکایت و سخن نقش کردند و بیرون این صورتها نگاشتند فراخور این صورتها. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 121). پس خبر این خانه بصورت الفیه سخت پوشیده به امیر محمود نبشتند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 122)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
ج فتی ̍. (یادداشت بخط مؤلف) ، گریستن کودک چندانکه آوازش سپری شود، بانگ کردن گوسپند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خاموش گردانیدن بحجت و خصومت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خاموش گردانیدن به حجت. (از منتخب بنقل غیاث اللغات). اسکات کردن. زبان کسی را بستن. (یادداشت بخط مؤلف) : و این جوابی است که خصم را افحام و اسکات میکند. (تجارب السلف ص 39) ، قطع کردن سخن کسی را، سیر نا کردن در شدت تاریکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در اول شب نارفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، مفحم یافتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). درمانیدن. (تاج المصادر بیهقی). درمانیدن کسی را. (المصادر زوزنی). فرومانده یافتن کسی را. (ناظم الاطباء) ، ناشاعر یافتن. (آنندراج). کسی را ناشاعر یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ فضا. مکانهای فراخ. (آنندراج). جمع واژۀ فضاء. گشادگیها. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ قفا، پس گردن و پس سر. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قفا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ فناء، بمعنی گرداگرد و پیشگاه فراخ سرای. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
ج خفاء.
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
سبکسار و بیهوده گوی. (جهانگیری) (برهان). سبکسار و بیهوده گوی. لاف زن. (از ناظم الاطباء). رجوع به ایغده شود.
- ایفده سری، سبکساری:
این ایفده سری چه بکار آید ای فتی
دریاب دانش این سخن بیهده مگوی.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(اُ فی یَ)
کوهی است بنی قشیر را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ فی یَ)
کوروا. کبربا. (مهذب الاسماء). ظاهراً منسوب به اصف است. رجوع به اصف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ شفاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فی یَ)
نام منظومه هایی هزاربیتی یا قریب بدان که درباره علمی و بیشتر در علم نحو باشد مانند الفیۀ ابن معطی و الفیۀ ابن مالک. صاحب مؤیدالفضلا گوید: نام کتابی است در علم نحو منطق و کتابیست که فحش و هجا در آن مذکور است، و صاحب غیاث اللغات آرد: الفیه کتابی است در علم نحو و صرف که هزار بیت دارد - انتهی. ظاهراً مراد الفیۀ ابن مالک است. و منیری در شرفنامۀ خود آن را نام کتابی فقهی میداند. صاحب لغات تاریخیه و جغرافیۀترکی (ج 1 ص 244) گوید: الفیه ببعضی از متون شعری که حاوی قواعد علوم عربی است اطلاق میشود و الفیه های معروف به دین قرارند: 1- الفیۀ ابن مالک، مشهورترین الفیه ایست که وسیلۀ شیخ جمال الدین محمد بن مالک سروده شده است و چند تن آن را شرح کرده اند. 2- الفیۀ ابن معطی، سرودۀ یحیی بن عبدالمعطی متوفی به سال 628 هجری قمری در فن نحو. شروحی نیز دارد. 3- الفیۀ عبدالرحیم بن حسین عراقی متوفی به سال 806 هجری قمری در اصول حدیث. 4- الفیۀ شیخ ابن الوردی در فن تعبیر. 5- الفیۀ قباقبی در فن معانی و بیان. 6- الفیۀ حافظ سیوطی در فنون نحو و تصریف و خط. 7- الفیۀ ابن البرماوی در علم فقه. 8- الفیۀ ابن شحنۀ حلبی در فرائض. 9- الفیۀ ابوبکر اربیلی که دارای هزار لغز است
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ ری یَ)
گروهی از خوارج، و از یاران زیاد بن الاصفر باشند. گویند خودداری از جهاد، در صورتی که با حکم جهاد موافق باشند کفر نباشد و کودکان مشرکان را کافر نتوان خواند و سنگسار کردن اسقاط نگردد، و تقیه در گفتار جایز است نه در کردار، و گناهی که موجب حد شود صاحب آن گناه را باید بهمان نام گناه نامید، مثلاً سارق، زانی، قاذف، ونباید آنها را کافر خواند. و گناهی که بواسطۀ عظمتش حدی برای آن معین نیست، مانند ترک نماز و روزه، صاحب آنرا باید کافر نامید. و قیل تزوج المؤمنه من دینهم من الکافر المخالف لهم فی دارالتقیه دون دارالعلانیه، کذا فی شرح المواقف. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَ فیَ)
تصغیر اثفیه بمعنی پایۀ دیگدان
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَ فیَ)
قریه ای است ازآن بنی کلیب بن یربوع دروشم از اراضی یمامه، اولاد جریر شاعر خطفی را. و محمد بن ادریس گفته است که این محل به اثافی قدر شبیه است. (معجم البلدان) ، دروغگوی. دروغزن. (مهذب الاسماء) ، طعام الاثیم. رجوع به طعام... شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نی یَ)
کشوری قدیم در ساحل غربی آسیای صغیر در ساحل دریا، مابین خلیج های کنونی ازمیر و مندلیا مجاور ’سارد’. یونانیان مهاجر ساکن این ناحیه بودند. شهرهای عمده آن ملیطه، سامس، افسس، کلوفون و کیو است. ایونیان مستعمرات متعددی در دریای اژه و بحر اسود بوجود آوردند. ایونیه در قرن ششم قبل از میلاد بزرگترین مرکز انتشار تمدن یونانیان گردید. نام ’یونان’ که ایرانیان بکشور ’هلاس’ دادند ازنام همین سرزمین مأخوذ است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام کرسی بخش در لوار-انفریور ولایت نانت به فرانسه. دارای راه آهن و 2153 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کیف خرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از الفیه
تصویر الفیه
آلت تناسل، و به معنای هزار
فرهنگ لغت هوشیار
مجموعه ای از داروهای معطر و عطسه آور که آنرا دربینی کنند و از آن احساس نشاه نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
دیگ پایه دیگ پایه سنگین سنگی که دیگ بر آن نهند، جمع اثافی و اثافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفیه
تصویر اخفیه
جمع خفاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفیه
تصویر اقفیه
جمع قفا، پس گردن ها پشت سرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افضیه
تصویر افضیه
جمع فضا، گنجاها (گنجا فضا) فراخنای ها وای ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیفیه
تصویر کیفیه
کیفیت در فارسی: چگونگی چونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفیه
تصویر انفیه
((اِ فِ) )
گردی که بیشتر از تنباکو به دست می آید، عطسه آور و نشئه کننده می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الفیه
تصویر الفیه
((اَ یَّ))
منسوب به الف، دارای هزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثفیه
تصویر اثفیه
((اِ یا اُ یِ))
دیگ پایه سنگین، سنگی که زیر دیگ نهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیف که
تصویر حیف که
افسوس که
فرهنگ واژه فارسی سره
چیستان
فرهنگ گویش مازندرانی
این دفعه، این طرف
فرهنگ گویش مازندرانی